سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح و شهادت امام سجاد علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قالب شعر : مربع ترکیب

ای تــمـام آفـریـنـش تـشـنـۀ اشــک شـبت           وی خدا و خلق او مشتاق یــارب یــاربت

ای مسیحای دعا در هـر نفس، لعــل لبت           سینه‌های سوخته یک شعله از تاب و تبت


باب حاجت؛ باب رحمت؛ باب ایمان؛ باب دین

قـطب عـرفـان، سیّـدسـجّـاد، زین‌الـعـابــدیـن

ای مزاربی‌چراغت نور چشم و چشم نور           ای منـاجــات شــبـت آل مـحمّـد را زبـور

سجده‌گاهت درعبادت طورنورو نورطور           چشم ظلمت از تو و روی منیرت دور دور

حـاجـت خلـــق جهـان در آستانــت ریخته

وحی سـاعد در سماوات از دهانت ریخته

آفــتابـا مـــاهتاب از جـلــوۀ رویــت خجل           طوبی ازقد؛جنت ازرخ،لاله ازبویت خجل

پادشاهـان از گــدایـانِ ســرِ کــویت خجل           حلقه‌های سلسله از دست و بازویـت خجل

نیست تنها دوستان را دست بـر دامـان تو

دشمنان را هم طمع بر لطف وبراحسان تو 
تو به خلق و خوی؛ اعجاز پیـمبر مـی‌کنی           گر بخواهی در اسارت کار حیدر می‌کنی

با دو دست بستۀ خود فتح خیـــبر می‌کنی           شام رادرچشم دشمن،صبح محشرمـی‌کنی

دست تقـدیر تـو دســت اقـتدار حیدر است

بلکه هر انگشت تویک ذوالفقارحیدراست

کــربـلا و کــوفـه و شـــام بـلا رام تو بود           دشــمن بــیدادگر را وحشت از نام تو بود

تــو میان ســلسله نه، خصم در دام تو بود           فتــح آل مصــطفی از خـطبـۀ شـام تو بود

چارده قرن است مسجد می‌کشد از دل خروش

می‌رسد بانگ انا ابن مکه‌ات دائم بـه گوش

سرگذشتت شعله‌ای دردل شد وازسرگذشت           شام شوم از کربلا بهر توسنگین‌ترگذشت

کس نــمی‌داند چـه‌ها بر آل پیغمبر گذشت           ناقۀ عریانت از هر کوچه و معبر گذشت

شامیان از کینه و طغــیان شـرار انگیختند

از فـراز بـام‌هــا آتــش بـــه فرقت ریختند

ای ز چشم شیعه جاری خون ساق پای تو           آفتـاب فـاطــمه خـاکســتر و ســیمـای تــو

تو چراغ عرشی و ویـرانــه شد مأوای تو           خـاک ویرانـه کجا و صورت زیبای تو؟!

بود در ویرانه بـر رأس پــدر، چـشـم ترت

همچو بسمل بال زد در پیش چشمت خواهرت

تو همای وحی بودی و پـرت را سـوخـتند           لحظه لحظه سینـۀ پـر آذرت را ســوخـتند

نخل ایمان بودی و برگ وبرت راسوختند           آخر از زهر ستــم پـا تا سرت را سوختند

گرچه دیدی صدْمه و آزار ومـحنت آن همه

قـــاتلت داغ پـدر بـود ای عـزیــز فــاطـمه

سال‌ها بگذشت وبودی هیجده داغت به دل           سوختی یک عمرهمچون شمع سوزان متصل

سینه‌ات چون خیمه‌های سوخته شدمشتعل           ای به وقت سجده خاک ازاشک چشمان تو گل

بر تـومـی‌گریم که برگل‌های پرپرسوختی

هر کجا دیـدی جوان از داغ اکبر سوختی

بـــاغبانی گــر به بــاغ لاله‌اش می‌داد آب           تو بـه یاد کام عطشــان پـدر رفتی ز تاب

گریه می‌کردی به یاد طفل معصوم رباب           بر لب خشک علی‌اکبر دلـت می‌شد کباب

می‌بریـدی گوسفندی را اگــر قــصاب سر

یاد می‌کردی ز تیــغ شــمـر و حلقــوم پدر

کاش می‌شد قبر پاکــت را بـگیرم در بغل           همچو نور ماه، خاکت را بگــیرم در بغل

سـاق پـــای دردناکــت را بگیـرم در بغل           زخم قلب چاک چاکت را بگیــرم در بغل

کاش می‌شدشیعه برگرد مزارت می‌گریست

روز و شب پیوسته میثم درکنارت می‌گریست

نقد و بررسی